دلش را ناجوانمردانه شکنجه دادن
و تا توانستن مانع راهش شدن
و بر مشکلاتش افزودن
او مانده بود و یک دل تکه تکه شده
که گر برای نوازش به آن دست کشیده
صدای ریختن تکه های آن دل شکسته
عرش و فرش را ممکن بود به لرزه درآورده
چشمانش بارانی شده بود آهسته
زانوها را در بغل گرفته تا یک عالمه آه سرداده
ناگهان به در و دیوارنگاهی کرده
خجالت کشید زیر لب چیزی زمزمه
قربان صبوریت بانوی پهلو شکسته
تمام وجودم به فدای حسین تشنه لبت
هستی ام به فدای دل سوخته ی زینب باصلابتت
و اینجا بود که باز از سرگرفت سوختن در راه اهل بیت...