گفت: فقط به خاطر تو
اینجا همه چی گذاشتم
فقط لب تر کن
خودمم هیچی نیاز ندارم
هرچی خواستی روت بشه بگو
نگران هم نباش
همیشه هم خونه هستم
هر وقت اومدی خجالت نکش در بزن بیا
در خونه ام همیشه به روی تو بازه گلم ...
اگه یه وقت نیمه شب
دوست داشتی بحرفی بازم بیا
که خونه ات را هم نورانی می کنم
تازه عزیزانم را هم می فرستم تا پشت سرت بایستند
پس هر چیزی برا خودت و دوستانت خواستی فقط سفارش بده ...
خلاصه حالاحسابی شرمنده اش هستم چرا که به جای قدر دانستن این همه توجه،
مغرور و مغرور تر شدم و احساس عزت کردم...
ببخشید عزیزم! آنقدر بی منت هدیه دادی که یادم رفت عزّت برا بی سرو پایی که بویی از تقوا نبرده که نیست...
تلنگری به خویش:
ای هیچ! معیار عزت تقوی است.پس بدان و دیگر تمییز بده که
عزت با ذلت قابل جمع نیست ولی احساس عزت با ذلت قابل جمع است...
تلاش کن که معیار را ایجاد کنی تا عزیزش شوی ورنه ذلیلی هستی که با معاصی لیاقت صدا کردنش را هم ازدست می دهی و چه بساعطاهایش به جهت نشنیدن صدایت......